نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

23ماه عاشقی

سلام سلام هزار وسیصد تا سلام   عمرمامان دیر اومدم اما دست پر اومدم میگی نه نگاه کن!!!!!!!!! پنجشنبه ای که گذشت پنجمین سالگرد ازدواج من وبابایی بود واین دومین سالی بود که ثمره عشق جاویدانمون توی جشنمون شرکت میکرد با دیدن تو لذت به هم رسیدنمون هزار برابر میشد وااااااااااای که نمیدونی عشقم چقدر عاشقتیم،من وبابایی میمیریم برات ،روزی هزار بار خدارو به خاطر داشتنت شکر میکنم وداد میزنم: محمدرهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام جون عاشقتمممممممممممممممممممممممممممممممم از اونجایی که امسال سالروز ازدواجمون با اربعین مصادف شده بود ،برای احترام به سالار شهیدان جشن نگرفتیم ولی یه ش...
17 دی 1391

دومین یلدا

سلام سلام این اولین پستیه که توی خونه مجازی جدیدم گذاشته میشه،به سلامتی پنجشنبه 30آذر ساعت 8صبح بیدارشدم وبا گریه به مامانی گفتم: مامایی تُ گُ مُ بِشتَن...................مامانی تخم مرغ بشکن مامانی هم کلی چلوندمو گفت:چشم پسرم بعدم هورااااااااااکشان وجیغ زنان به سمت آشپزخونه دویدیم وصبحانه تخم مرغ نوش جان کردیم. از دیروز عصر هیچی نخورده بودم واین علت ذوق وشعف مامانی برای ابراز گرسنگی من بود. وبعد ازصبحانه خوردن من مامانی مشغول تدارکات یلداشد. کیک پخت،لبو قالب زد وپخت،مشغول فرم دادن خامه شد تا پدرجون گلم با لیست بلند بالایی که مامانی بهش داده بود اومد ودل مامانی رو شاد کرد .دستش درد نکنه  چون ب...
4 دی 1391

یلدای گروهی

روز دوشنبه 1391/09/27 همراه دوستهای همسن وسالم به پیشواز یلدارفتیم.این جشن به یاد موندنی به دعوت دوست خوبم ارشان جون انجام شد وخیلی خیلی به هممون خوش گذشت.دست مامان وبابای گلش درد نکنه که این زحمت رو به جون خریدن تا یه روز شاد وبه یاد موندنی برای ما رقم بزنن. از چند روز قبل مامانی به شدت برنامه های هواشناسی رو دنبال میکرد از روز یکشنبه هوا زمستونی شد وبرف توپی باریدن گرفت ومامانی غصه دارشده بود که اگه دوشنبه هم بباره چطوری باید از غربیترین نقطه تهران به شرقیترینش بریم؟؟؟؟؟ خلاصه خدا بهمون لطف کرد ودوشنبه هوا آفتابی شد ولی خیلی سرد بود وما به لطف مهربان پدر قُطرتهران رو طی کردیم وبه منزل ارشان جون رفتیم.هرکدوم...
4 دی 1391

یه دونه پسربادوتا 2

سلام به روی ماه تک تک دوستهای گلم من با اجازه همگی 22 ماهه شدم وخیلیییییییی خوشحالم که دارم به جشن تولدم نزدیک میشم واز شما چه پنهون مامانی از الان در زمانهایی که من خوابم وگاهی تا الهه صبح کارای تولدموطراحی میکنه. دیشب خونه خاله مامانم بودیم وناگهان چشم مامانی به اون جوجو خوشگله افتاد وگفت چه جالب محمدرهام گلم دوماهگیش با این مجسمه عکس داره الان که 22ماهشه ودو تا دو توی سنش داره هم با این ازش عکس میندازم ولی این کجا وآن کجا؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟ عکس دو ماهگی فقط یک بار گرفته شد ولی 22ماهگی به کرار گرفته شد .با من وخاطراتم همراه باشید به روایت تصویر:   اصلا با اجازه نرگس جون (سازنده هنرمند این مجسمه گوگولی)ا...
4 دی 1391

عکسهای آتلیه 18ماهگی شاه پسر

تاريخ : شنبه 11 آذر 1391 | 22:58 | نویسنده : مامان سمانه سلام به روی ماهتون ،احوالات گرانبهاتون چطوره؟؟؟ دیدن اپیدمی شده همه از هم میپرسن به روح یا عمه اعتقاد دارین یا نه؟؟؟؟ حالا من میخوام بپرسم به طلسم اعتقاد دارین یانه؟؟ مامان به همراه خاله سارا من رو درست روزی که 18ماهم تموم شد به آتلیه بردن ودر آستانه 22ماهگی عکسهام به دستم رسید حتما الان میگید:اووووووووووو چه طولانی!!!!!!!!!!!!! مامانم وخاله مهربونی که مسئول آتلیه است به این نتیجه رسیدن که عکسها طلسم شده چون یا ما نبودیم یا عوامل آتلیه یه روزم که هردومون توی آتلیه حضور داشتیم ناگهان جناب برق تشریفشونو بردن. ولی مهم الانه که عکسهام ...
4 دی 1391

دومین محرم زمینی شدنم

سلام ودرود فراوان بر حسین (ع) واهل بیت ویاران با وفایش سلام بر رقیه سه ساله وعلی اصغر شیرخواره     امسال هم مثل پارسال همایش شیرخوارگان در مصلی تهران برگزار شد ومن ومامان وبابا ومامی جونم در این مراسم شرکت کردیم .البته من امسال مثل سال گذشته از این مراسم باشکوه عکس ندارم چون اول مشغول شیطنت وبازی بودم وبعدش با وجود اینکه خودم برای اولین بار از ساعت 5/30صبح بیدار بودم  با تلاش زیاد مامان ومامی جون خوابیدم. مامانم میگه:حتما پسرم میدونه که امروز قراره توی عزاداری سالار شهیدان ونوگلش شرکت کنه که به این زودی بیدار شده ،آخه میدونید من سابقه در دیر خوابیدن دارم ولی در زود بیدار شدن نه!!!!!!!!!!!!!!! ...
4 دی 1391

خونه تکونی اجباری

تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1391 | 19:00 | نویسنده : مامان سمانه سلام به همه دوستای همراه وعزیز ونوگل خندونم خوبید؟خوشید؟سلامتید؟ ممنون که مارو از یادنبردید. سرم حسابی شلوغه،مشغول خونه تکونی وترشی و.............از این تیپ کارها یا به عبارتی کوزتی هستم. بالاخره آقای نجار بعد از 50روز خلف وعده تشریف فرما شدن ودرهای کمد دیواریمون رو ساختن وتوفیق اجباری خونه تکونی نصیب من بینوا کردن!!!!!!!!!چون توی این مدت که ایشون هرروز توی مسیر خونه ما بودن تقریبا کل خونه حسابی کثیف شده وخودتون بهتر از من میدونید که خونه تکونی واتاق چیدن با یک کودک نوپا وشیطون چه پروسه طولانی وعظیمیه!!!!!!!!!!!!!!! البته چند روزی بیشتر نیست...
4 دی 1391

1+20تمام

تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1391 | 20:24 | نویسنده : مامان سمانه مامان نوشت: جوجه پرطلای خونمون وارد بیست ودومین ماه زندگیش شد بیست ویک ماهگیت مبارک عمر مامان الهی 210سال سلامت وشاد زندگی کنی وهر ماه موفقتر از ماه قبل باشی نازدونه ام. بیست ویک ماهه که خونمون منور شده به نور وجودت وفضای خونمون پر شده از عطر نفسهات وملودی دلنواز صدای نازت موزیک متن زندگیمون شده وبا تو دیگه نعمت خدا بهمون تموم شده وهیچ چیزی کم نداریم.خدای بزرگ هزاران هزار بار شکرت عمرت جاودان ونوروجود وعطر نفسها ونوای سازت مستدام فرشته ی خوبیها   محمدرهام نوشت: درود وهزاران سلام به همراهان همیشگی خونه مجازی...
4 دی 1391

ویروس لعنتی

تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1391 | 19:54 | نویسنده : مامان سمانه سلام سلام صدتا سلام،هزاروسیصدتا سلام   خوشگل مامان دوهفته ای بود با بیماری دست وپنجه نرم میکردی واین بی حوصلگی باعث شد تا آپ کردن وبت به تا خیر بیفته. ماه من روز دوشنبه 1391/08/01که قصد داشتیم یه کیک توپ بپزیم وبرای عرض تبریک بریم خدمت مامی جون شما مریض شدی وبه جای تولد رفتیم مطب دکترت و به جای کیک سوپ خوردیم.البته مامی جونم سرما خورده بود وهمزمان با شما ایشونم تحت ویزیت بودن خلاصه این روزهاگذشت تا یکشنبه که شما دچار بیرون روی هم شدی ودرست در روزهایی که منتظر بهبودت بودم حالم رو اساسی گرفتی وجگرم رو کباب کردی آخه عمر من تو بگو !!پسرک نو پایی که همش...
4 دی 1391

هنرمند کیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

1391/08/03چهارشنبه   مامانم میگه: هنرمند واقعی کودک 20ماه و18روزه ایه که از 3-2دقیقه غفلت مامانش کمال بهره رو میبره ویک همچین اثر زیبایی خلق میکنه. تعجب نکنید!!!!!!!!!! با عرض پوزش مامانی رفته بود یه جایی که همه تنهایی میرن ومنم از فرصت استفاده کردم ویک تکه از مداد شمعیم که دیشب شکسته بود رو از زیر مبل پیدا کردم و روی دیوار اتاق خودم ودیوار پذیرایی نقاشی کشیدم. بذار رو پنجه هام بایستم تا از فضا حداکثر استفاده رو ببرم. تازه ..................خوشحال وخندون دست مامانی رو گرفتم وآوردمش تا نقاشیمو ببینه وداشتم بهش میگفتم که جوجو کشیدم که ناگهان مامانی با چشمانی گرد شده ودر حالتی...
4 دی 1391